اثری زیبا از استاد امیر خانی
۳ آبان ۱۳۹۶
ای بلبل دیوانه
۱۵ آبان ۱۳۹۶

خانه مادر بزرگ 1

مادر بزرگ تعریف می کرد :
نمک، سنگ بود. برنج چلو را ساعتی با سنگ نمک می خواباندیم تا کم کم شوری بگیرد. غذا را چند ساعتی روی شعله ی ملایم چراغ خوراک پزی می نشاندیم تا جا بیفتد.
یخ کرده و تکیده کنار علا الدین و والور می نشستیم تا جانمان آرام گیرد.
عکس یادگاری توی دوربین را ماه ها به انتظار می نشستیم
تا فیلم به آخر برسد و ظاهر شود.

cdn.wisgoon.com


آهنگ تازه آوازه خوان را صبر می کردیم تا کاست شود و در پخش صوت بخواند.
قلک داشتیم؛ با سکه ها حرف می زدیم تا حساب اندوخته دست مان بیاید.
حلیم را می باید حلیم بودیم تا جمعه زمستانی فرا رسد و در کام نشیند.
هر روز سر می زدیم به پست خانه به جستجوی خط و خبری عاشقانه، مگر برسد.
گوش می خواباندیم به زنگ انتظار محبوب:
شبی، نیمه شبی، بامدادی، گاهی، بی گاهی،
گاهی به انتظار، هفته ای، ماهی،
انتظار معنی داشت.
دقایق سرشار بود.
هر چیز یک صبوری می خواست تا پیش بیاید.
زمانش برسد جا بیفتد.
قوام بیاید غذا، خرید، تفریح، سفر، خاطره، دوستی، رابطه و عشق.
” انتظار ” قدردانمان ساخته بود
ولی حالا همه اش عجله بی صبری وکم طاقتی
نه از غذا حالیمونه داریم چی میخوریم نه دوست داشتن را بلدیم
نه شعر را از معر تشخیص میدهیم ونه ترانه ها رنگ عاشقانه دارد
نه دلهره دیدن یار ..نه لبخند های پنهانی او ..نه مادر بزرگ وپدر بزرگ
نه مادر….. ونه پدر…. و نه دوست
راستش دیگه نه خودمون ..اصلا خودمون هم نیستیم
هیچ چیز نیست
همه چیز هست ..خالی ..پوشالی ریا ودروغ
اخ که باز این خوش خیلی از من دست بر نمی داره
راستی چیزی هست ؟؟؟؟؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *