متفرقه

۱۱ مهر ۱۳۹۳

دکتر رعدی اذرخشی

خواستم راز درون فاش کـنم یار نـخواست نگـهـی کرد و سخن شیوه ابهـام گـرفت گـفت دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟ گـفتـمش بوسه تـلخی ز لب جام گـرفت گـفت در آتـش […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

دمی دیگر با هوشنگ ابتهاج

بانگ خروس از سرای دوست برآمد خیز و صفا کن که مژده سحر آمد چشم تو روشن باغ تو آباد دست مریزاد هشت حافظ به همره تو که آخر دست به کاری زدی و غصه سر […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

با جبران خلیل جبران

گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارندو زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند .به گرمای مهربان سینه ی آنان باشدکه جان به سکوتی موزون ماوی گزیندجبران خلیل جبران
۶ مهر ۱۳۹۳

دمی با جبران خلیل جبران

برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد یا در کنشت.من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا […]
۴ مهر ۱۳۹۳

روزگار بمن اموخت

روزگار بمن اموخت تو اگر در اینده سیر کنی ویا در حسرت گذشته گدای بدبختی بیش نیستی حتی اگر پادشاهی باشی واگر در حال بمانی وبا تمام وجودت از ان لذت ببری تو پادشاهی بزرگ که […]
۴ مهر ۱۳۹۳

باورهای من

دوست نازنین من من بر این باورم کههنوز هم یک دیدار ساده می تواندسر آغاز پرسه ای غریب در کوچه باغ باران باشدهنوز هم میتوان بوی مهربانی را که مسافرت کرده در خیابانهای سوت وکور شهر […]
۲۰ شهریور ۱۳۹۳

دمی با سایه ..هوشنگ ابتهاج

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت ملال ما پرنده پر نمی زندیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار […]
۲۰ شهریور ۱۳۹۳

عشق وعادت

مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبديل شود! مگذار که حتي آب دادن گل هاي باغچه به عادت آب دادن گل هاي باغچه تبديل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت […]
۱۱ شهریور ۱۳۹۳

من نمیخواهم

من نمي خواهم چو شمعي در دل شب ها بميرم من نمي خواهم چو قويي بر سر دريا بميرم من نمي خواهم چو جغد پير، مرگم ساده باشد بر سر ويرانه اي آشفته …..و تنها بميرم […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

دکتر رعدی اذرخشی

خواستم راز درون فاش کـنم یار نـخواست نگـهـی کرد و سخن شیوه ابهـام گـرفت گـفت دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟ گـفتـمش بوسه تـلخی ز لب جام گـرفت گـفت در آتـش […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

دمی دیگر با هوشنگ ابتهاج

بانگ خروس از سرای دوست برآمد خیز و صفا کن که مژده سحر آمد چشم تو روشن باغ تو آباد دست مریزاد هشت حافظ به همره تو که آخر دست به کاری زدی و غصه سر […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

با جبران خلیل جبران

گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارندو زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند .به گرمای مهربان سینه ی آنان باشدکه جان به سکوتی موزون ماوی گزیندجبران خلیل جبران
۶ مهر ۱۳۹۳

دمی با جبران خلیل جبران

برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد یا در کنشت.من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا […]
۴ مهر ۱۳۹۳

روزگار بمن اموخت

روزگار بمن اموخت تو اگر در اینده سیر کنی ویا در حسرت گذشته گدای بدبختی بیش نیستی حتی اگر پادشاهی باشی واگر در حال بمانی وبا تمام وجودت از ان لذت ببری تو پادشاهی بزرگ که […]
۴ مهر ۱۳۹۳

باورهای من

دوست نازنین من من بر این باورم کههنوز هم یک دیدار ساده می تواندسر آغاز پرسه ای غریب در کوچه باغ باران باشدهنوز هم میتوان بوی مهربانی را که مسافرت کرده در خیابانهای سوت وکور شهر […]
۲۰ شهریور ۱۳۹۳

دمی با سایه ..هوشنگ ابتهاج

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت ملال ما پرنده پر نمی زندیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار […]
۱۱ شهریور ۱۳۹۳

من نمیخواهم

من نمي خواهم چو شمعي در دل شب ها بميرم من نمي خواهم چو قويي بر سر دريا بميرم من نمي خواهم چو جغد پير، مرگم ساده باشد بر سر ويرانه اي آشفته …..و تنها بميرم […]