هاتف فرزانه مرا گفت دوش …… باده گرت هست الست نوش نوش خُمّ می از باده چو آمد بجوش آنچه بجوشد تو به درکش بکوش چون که سروش است صدای دلت جام می ناب بنوش و […]
من به دنبال هوایی نه چنین آلوده روزگاری نه چنین افسرده گلهایی نه چنین پژمرده و مردمانی نه چنین دلمرده سالهاست گشته ام و می گردم و نمی یابم باید از اینجا سفری کرد به دور […]
دل من بی معشوقه هم پراست از عاشقانه ها …عشق در وجود من میجوشد..بزلالی شبنم وبه سپیدی صبح حتی اگر تو توان نوشیدن این چشمه را نداشته باشی چشمه باز خواهد جوشید برای کسی که عشق […]
دو روح وابسته به دیار ستارگان به دیدار یکدیگر آمدند در آسمان و دیده بهم دوختند خاموش و بی زبان مرد آواز نمی خواند اما گلوی آفتاب سوخته اش از ترانه می تپید و زن ایستاده […]
سینه باید گشاده چون دریا…تا کند نغمه ای چو دریا ساز نفسی باید ازموده چوموج…….که رود صد ره ودراید باز تن توفان کش.. شکیبنده….که نفرساید از نشیب وفراز بانگ دریا دلان چنین خیزد کار هر سینه […]
خیره به منتمرین سکوت میکنیمی ترسی از آواز شدننتهای قلبتاما دیریستترانه تو را از برم خوب منآنگاه که میان کشمکشباید و نباید هادلت را میان چشمهایتجا گذاشتی
کلاغ پـَر…؟؟نه کلاغ را بگذاریم برای آخر … … نگاهت پـَر خاطراتت هم پـَر صدایت ؛ پـَـــر کلاغ پـَر..!؟؟ نه ؛ کلاغ را بگذاریم برای آخـــر جوانی ام پـَر خاطراتم پــَر من هم … پــَـــــر حالا […]