کابوس های شبانه بیداد رهایتان نمی کند در کوچه باغهای توهمات طلسم شده اید در شب خفقان ماندنتان کافیست…باید چون پرنده ای توفنده وچون طوفانی ویرانگر شدوبه اعماق شب رفت در انجاست که بامید فلق ازادی […]
مرا نجات بدهمرا ز کوچه ز میدانمرا ز ده ز بیابانمرا ز راست ها که دروغندمرا ز عشق که آغاز نفرت استمرا ز نفرتمرا ز عاطفه حتی نجات بدهمرا رها کن از این بختک سیاهاز این […]
اگر عشق با دل تبانی کند دلم دل شود …..میزبانی کند مرا این دوتا…. آسمان می برند به آن سو تر از بی کران می برند بزن مطرب آهنگ شور آفرین که از رقص مستان بلرزد […]
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای؟پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذتی بسیار و به یاد ماندنی است،پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن […]
تنهایم وغمگینسردم است واز درون دارم یخ میزنم….نه …سالهاست یخ زده ام .سالهاست چشمان شیشه ایم را به فضا میدوزمبه دور ..به نزدیک ..وبه نقطه ای در دیوار قفس انها از نگاه تهی شده اند…واز دیدن […]
تو را چه سود از باغ و درخت که با یاسها به داس سخن گفتهای. آنجا که قدم برنهاده باشی گیاه..از رُستن تن میزند چرا که تو تقوای خاک و آب را هرگزباور نداشتی. فغان! که […]
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]