بزن بر طبل بی عاریکه یاران خفته در خوابند وگم گشته ست بیدارینه در میخانه ها مستی نه بر جا مانده هشیاریبزن بر طبل بی عاریهزاران دشنه جای تیشه در دستان فرهاد استبرو شیرین برو شیرینکه […]
مرا بسوزانید و خاکسترم را بر آبهای رهای دریا بر افشانید، نه در برکه، نه در رود؛که خسته شدم از کرانههای سنگواره و از مرزهای مسدود. در دیاری که از عشق خبری نیست از مهربانی ردی […]
حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریابوداماقایق نداشتدلباخته سفربوداماهمسفرنداشتحکایت کسی که زجرکشید اماضجه نزدزخم داشت اماننالیدگریه کردامااشک نریختحکایت من حکایت کسی است که پرازفریاد استاما سکوت می کند تا همه ی صداهارابشنود.ولی کسی صدای او […]
اهای دوست خوب من کجای دنیا جا ماندیم رفیق ؟.کجای منطقی که دورمان می کنداز این همه کنار هم گریستن؟.و یا با عشق به هم نگریستنحرفی بزن مسافر مغمومِ سطرها!چیزی بگو ..گفتنی !!!!از عشق بگو ..از […]
آسان است برای منکه خیابان ها را تا کنمو در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنودآسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آوردآسان است آفتاب […]
چندی به قید هستی …..مفت است رقص و مستیهر گه قفس شکستی……… اشغال پر زدن کو؟افسانه گرم دارد ……..هنگامهٔ توهماز بوی یوسف امروز….. جز حرف پیرهن کو؟ بیدل دهلوی
سالهاست نقش یک درخت بزرگ پراز میوه های رنگارنگ را در زندگی بازی میکنم! همه در سایه ام می نشینند و استراحت می کنند همه از میوه های این درخت می خورند وبا چوب وسنگ به […]
تو ..اری تو چون من کم کم یاد خواهی گرفتتفاوت ظریف میان…. نگهداشتن یک دوست و زنجیر کردن یک روح رااینکه عشق تکیه کردن نیستو رفاقت، اطمینان خاطر نمی اورد و یاد میگیری که بوسهها قرارداد […]
بنگر آنجا در آن سپیدارانخفتگان اند ، لیک بیدارانزیر شولای برف و شیشه ی یخزندگی را نهفته می دارندلحظه ها را ذخیره می سازندتا که در روزهای اسفندیلحظه ی آفتاب ، در بارانبشکفند از نهان به […]