معاصر

۲۶ دی ۱۳۹۳

هیچ کس گمان نداشت

هیچ کس گمان نداشت اینکیمیای عشق را ببینکیمیای نور را که خاک خسته راصبح و سبزه می کندکیمیا و سحر صبح را نگاه کنجای بذر مرگ و برگ خونی خزانکیمیای عشق و صبحو سبزه آفریده استخنده […]
۱۹ دی ۱۳۹۳

خون دل شیشه

چنان ساقی به ساغر باده را مستانـه می ریزد         که گوئی خون دل از شیشه در پیمانه می ریزد مـــن و تـــو آشنای فصل های مشترک بودیــــم         کنـــون طرح جــــدائی بین ما بیگانــــه می ریزد
۱۷ دی ۱۳۹۳

محبت پا به زنجیر است

گلویم سخت پر درد و صدایم سخت دلگیر استهوای عشق مسموم و محبت پا به زنجیر است به چشمِ خویش دیدم پیکرِ الفت به پای داربه پا خیزید ای یاران نفیرِ بارشِ تیر است بگو از […]
۱۶ دی ۱۳۹۳

به مهر تو اي ماه زيبا…… قسم ….

به مهر تو اي ماه زيبا ……قسم …. به چهر تو اي ماه رخشا قسم….. به آن سينه ي همچو صبح بهار……….. به آن زلف چون شام يلدا….. قسم. به آن خنده ي شکرين نوشبار…. به […]
۸ دی ۱۳۹۳

شهر خاموش من

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟ می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟ کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن شیهه […]
۷ دی ۱۳۹۳

دگر مرا صدا مکن

دگر مرا صدا مکنمرا ز جام باده‌ام جدا مکنکه جام من به من جواب می‌دهدبه من کلید شهر خواب می‌دهددرون خواب‌های منتویی و دست‌های مهربانتویی و عهدهای استوارو هرچه هست عاشقانه پایداربرو مرا صدا مکنز کوچه‌خواب‌های […]
۲ دی ۱۳۹۳

یادی از یک دوست

و باز عزیمت ماو یک دنیا توشه ی عاشقانه از ترانه های آبی یک زندستان من بر پوست تنت میرقصنددکمه های تو بازو مور مور این رویا… تو که در اوجو من سوار بر موجو اقیانوس […]
۲۲ آذر ۱۳۹۳

پرنده می داند

پرنده میداند خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب می ماند پرنده در قفس خویشخواب می بیند پرنده در قفس خویشبه رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد پرنده می داند که باد بی نفس […]