معاصر

۵ خرداد ۱۳۹۴

هر جا که سفر کردم،

هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودیوز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودیبا هر که سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنفتمبر هر که نظر کردم، تو در نظرم بودیهر شب که قمر تابید، هر صبح […]
۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

از من سکوت نمی‌زیبد

برقم که بعد درخشیدن ، از من سکوت نمی‌زیبد غوغای رعد ز پی دارم ، فارغ ز کار نخواهم شد تیری که چشم مرا خسته ست ،بر کـُشتنم به خطا جَسته ست «بر پشت زین» ننهادم […]
۲۸ فروردین ۱۳۹۴

دست عشق از دامن دل دور باد!

دست عشق از دامن دل دور باد! می‌توان آیا به دل دستور داد؟ می‌توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

– مُعجز

گل شوق هستم آری ؛ آنچنان هستم که می خواهی بیا غرق شقایق کن ؛ مرا هر دم که میخواهی هلا ای مُعجز شیرین فصل ناب سبزستان ببین دست مرا ؛ آنگونه گُل کردم که میخواهی […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

چرا امشب

چرا پس مه نمی تابد …..بدشت وکوهسار امشب چرا زنبق نمی رقصد…… کنار جویبار امشب چرا نرگس بپای……. خود دمادم اشک میریزد یقین او هم چو من دارد…. بدل داغ نگار امشب نه سازی میزند مطرب […]
۲۰ فروردین ۱۳۹۴

به پا خیزید ای یاران

گلویم سخت پر درد و صدایم سخت دلگیر استهوای عشق مسموم و محبت پا به زنجیر است به چشمِ خویش دیدم پیکرِ الفت به پای دار به پا خیزید ای یاران نفیرِ بارشِ تیر است بگو […]