معاصر

۲۰ فروردین ۱۳۹۶

مهمان داشتیم همه آمدند

مهمان داشتیمهمه آمدنددست در دستگاه شانه به شانهبا لبخند ، لبخند هایمحو ، خسته ، شادان مهمان داشتیمهمه آمدندو صد ها نوشابه برای هم گشودند از سه نوشابه ای که خریده بودم مهمان داشتیمهمه آمدندلبخند حسودی […]
۱۹ اسفند ۱۳۹۵

رقص ايرانی

چو گلهای سپید صبحگاهیدر آغوش سیاهیشکوفا شوبیا برخیز و پیراهن رها کنگره از گیسوان خفته وا کن فریبا شوگریزا شوچو عطر نغمه کز چنگم تراودبتاب آرام و در ابر هوا شوبه انگشتان سر گیسو نگهدار نگه […]
۱۹ اسفند ۱۳۹۵

آرزوی بهار

  در گذرگاهی چنين باريکدر شبی اين گونه دل افسرده و تاريک کز هزاران غنچه لب بسته اميدجز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويدمن چه گويم تا پذيرای کسان گرددمن […]
۱۸ اسفند ۱۳۹۵

بوی خون

عسل وحشی بوی آزادی می‌دهدخاک بوی خورشیددهان زن بوی بنفشهو طلا هیچ عطری نداردبوی آب بوی میخک استبوی سیب بوی عشقبوسه طعم یاس دارد همه دریافتیم اما، که همیشه خداخون فقط بوی خون می‌دهد..
۱۵ بهمن ۱۳۹۵

در درون من دخترك كوچكيست

در درون من دخترك كوچكيستكه رمز گل ها رابا شبنم ميداندو زبان ابرها را ميفهمد با صداي بارش باران به خواب ميرود و با بوسه صبحگاهي خورشيد از خواب بر مي خيزد نفس باد را بر […]
۲۴ دی ۱۳۹۵

مرا ز جام باده‌ام جدا مکن

دگر مرا صدا مکنمرا ز جام باده‌ام جدا مکن که جام من به من جواب می‌دهدبه من کلید شهر خواب می‌دهددرون خواب‌های منتویی و دست‌های مهربانتویی و عهدهای استوارو هرچه هست عاشقانه پایداربرو مرا صدا مکنز […]
۱۶ آبان ۱۳۹۵

قاصدك (اخوان ثالث)

            قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟                                  از کجا وز که خبر آوردی ؟                            خوش خبر باشی ، اما ،‌اما                           گرد بام و در من                      بی ثمر می گردی […]
۱۶ تیر ۱۳۹۵

باران عشق

آرام میبارد باران…ببار بر من ای بارانقطره های باران بر صورتم می خورندمن چترم را میبندم و کنار میگذارم و خودم را به باران میسپارمباران با قطره هایش چهره ام را نوازش میکندبر لبانم مینشیندچشمانم را […]