معاصر

۱۴ دی ۱۳۹۶

کجاست کاوه ی آزاده ی زمانه ی دیگر ؟

زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگرچنین زمانه چه سخت است در زمانه ی دیگرهزار خنجر کاری به انحنای دلم آهمخوان ، ترانه مخوان ، باش تا ترانه ی دیگربهانه بود مرا شرکت قیام گذشتهعطش ، […]
۱۳ آذر ۱۳۹۶

شمع را باید که کشت

شمع را باید که کشت و….شعله اش را سر بُرید؟همنشین شب شد و در قعر تاریکی سُرید ؟ درهراس از شب پرستان ازچه باید خوار زیست ؟با دهان دوخته ، چشمان خون ،خواند و گریست؟درخفا با […]
۲۵ آبان ۱۳۹۶

امشب دلآرامم کجاست؟

من پریشان خاطرم امشب دلآرامم کجاست؟آنکه با عشقش بسوزاند سرانجامم کجاست؟ آنکه بر جانم بریزد آتشی از عشق خودبا شرابی از دو چشمش پر کند جامم کجاست؟آنکه با ناز نگاهش میکند دیوانه امیا که با سوز […]
۱۶ آبان ۱۳۹۶

من یکرنگ بیزارم،

ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی هامن یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازی ها زرنگی نارفیقا! نیست اين، چون باز شد دستترفیقان را زپا افكندن و گردن فرازی ها تو چون كركس، به مشتی استخوان […]
۱۶ آبان ۱۳۹۶

چه درویشانه می رقصم ..

چه درویشانه می رقصم ..چسان رندانه می رقصم که من با دانه تسبیح و………..با پیمانه می رقصماز اتش مثل دود دانه اسپند ……..نگریزمکه گرد شمع بی باکانه……… چون پروانه میرقصمهمه از گردش جام وسبو بی هوش […]
۱۵ مهر ۱۳۹۶

مستانه ميرقصم

به لطفت ساقیا امشب بسی مستانه ميرقصماگر جامم نكو داری به یک پیمانه میرقصم   كف ميخانه میشویم به اشک پاک خود امشببه دستت میدهم دل را دمی جانانه میرقصمبه زیر پای تو دل را کنم […]
۹ مهر ۱۳۹۶

ﻫﻴﭽﻜﺲﻋﺎﺷــــــﻖ..ﻧﺒـــﻮﺩ

ﺻﺪ ﻣﺴﺎﻓـــــــﺮ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭽﻜﺲﻋﺎﺷــــــﻖ..ﻧﺒـــﻮﺩ …ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺘﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ..ﺻـــﺎﺩﻕ ﻧﺒﻮﺩ …ﻫﻴﭻ ﻛـــــــﺲ ﺁﻳﻨﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺩﺳـــﺘﺶ..ﻧﺪﺍﺷﺖ …ﺗﻮﺷﻪ ﺍﻱ ﺟﺰ ﻛﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺏ ،ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ..ﻧﺪﺍﺷﺖ ..ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺑﻲ ﭼﺘﺮ ﺩﺭ ﺑــــــــﺎﺭﺍﻥ…ﺷــﻴﺪﺍﻳﻲ ﻧﺮﻓﺖ […]
۹ مهر ۱۳۹۶

عاشق نشدی زاهد

عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی یک سلسله دیوانه ، افسون […]
۱۰ شهریور ۱۳۹۶

عاشقانرا بگذاريد بنالند همه

من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيدبهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد عاشقانرا بگذاريد بنالند همهمصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد خون دل بود نصيبم ، بسر تربت منلاله افشان بطرب […]