نخستین باده کاندر جام کردند
۱۳ آذر ۱۳۹۶
هرگاه دیدی
۱۷ آذر ۱۳۹۶

شمع را باید که کشت

شمع را باید که کشت و….شعله اش را سر بُرید؟
همنشین شب شد و در قعر تاریکی سُرید ؟

99 (2)
درهراس از شب پرستان ازچه باید خوار زیست ؟
با دهان دوخته ، چشمان خون ،خواند و گریست؟
درخفا با خویشتن، تنها شد و خلوت گزید
درد را پنهان کشید و ناله ی شب را شنید؟
از دو دیده کورگشت و ، دفتر احساس بست
با قلم بیگانه گشت و دست و پایش راشکست؟
برسرشعر پری رو، چادر خفت کشید
دختران واژه ها ی بکر را از هم درید؟
پشتِ دیوارغزل پنهان شد و سوکانه گفت
در صدفهای خموشی ها خزید و درد سُفت؟
در پناه شب به دامان سیاهی ها ! دوید
در غیابِ صبح روشن راستی کم کم خمید؟
در عزایِ حرمت انسان فقط دیوانه شد
باهم اندیشان به گرد دردخود پروانه شد؟

77 (32)
در دل گور فراموشی شد ازمرگ امید
کوروکر شد تا ز وجدان هراسان آرمید؟
چهره ی زیبایِ عشق و آرزوها را نهُفت
در میان بستر غم تا سحرگاهان….. نخفت؟
کوچه های عاشقی رادور زد از پنجره
لیلی ومجنون شد اما بی دهان و حنجره؟
از سماعِ سوره های عاشقی پرهیز کرد!
آیه های کُفر ونکبت را به گوش آویز کرد؟

بر بناگوشِ پریده رنگِ خود شرم آفرید
گونه را سرخاب، از دکّانِ رسوائی خرید؟
از سخن چینانِ منفور و پلیدان لئیم
گاه گاهی روبروی آینه فارغ ز بیمِ
حرفِ دلتنگی خود با خود زد و از غم رهید
بند بُغضِ کهنه ی مُزمِن! به آه دل درید؟
زیرِخاکسترچوآتش قطره قطره آبِ چشم
ریخت بر دامانِ سوزش، ریخت بر دامان خشم؟
آه! تقدیرِ خشونت ،فالِ ما رابد نوشت
خون ما با اشک چشم و خاک ما با خون سرشت
هر شب آنجا کنج آن ویرانسرای ِ تارِ تار
زندگی با هستی یاران من دارد قمار
با خیال نور و امیدی به فردایی سپید
جان من آتش گرفت و قلب لرزانم طپید
مرغ افکارم زپشت میله های این قفس
چونپرستوتا دیار کودکی شد یک نفس
روبسوی باغ ایران خاطرم در می گشود
آهوی در بندِ احساسات من رم کرده بود
خواب بودم از صدای پای شبگردانِ خشم!
جام رویایم شکست وریخت از جوبارچشم

هرحجاب تیره را باید زناپا کی کشید
عصمت کذب ریا کاران هستی را درید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *