بارانهایی هم هست … که خیست نمیکنندچشمهایی هست … که هرگز نمی بارندمثل سایه ای بی پیراهن می رفت و میگفتباید مرد باشی که بفهمی در مرگ شقایق چگونه باید گریستباید مرد باشیمثل زنی برهنه ، […]
دستهایت را به باران گره بزن!رها میشوی… دست هایت را بمن بده تا با دوبال در اسمان عشق به پرواز در ائیم.. دستهایت را بمن بده تا دست در دست هم بدیار عشق سفر کنیم دیاری […]
دستت را به من نمی دهیزمستان تمام نمیشود و خورشید پنهان در دستهایم هیچوقت طلوع نمیکنددستت را به من نمیدهیآسمان آبی نیستدرختها سوختهاندو هیچ گلبرگی سرخ نیستدستت را به من نمیدهی شهر بوی غربت میدهد و […]
سردم است واز درون دارم یخ میزنم….مثل پرنده ای در زمستان وچشمان شیشه ایم را به فضا میدوزم انهااز نگاه تهی شده اند…واز دیدن خستهآفتابی باید..از عشق از جنس دوست داشتن ودوست داشته شدن تا انجماد […]
وقتی تو امدی… اینه ها جمال سپیده راگلها طراوت شبنم را پرنده ها زیبائی پرواز را ودلها . ترانه دوست داشتن را کلاغها رسیدن به خانه را در خویش ..عاشقانه پذیرفتنداخر انها هم چون برخی از […]
به کسی که عاشق توستبگو. . .هر روز با زیباترین تعابیر جهان بیدارت کند،من اینجا هر شب تو رابا زیباترین تعابیر جهانبه خواب می سپارم … وبا قشنگترین ارزو از خواب رویایت را بیدار می کنم […]
زندگی به من آموخت :کسی که یادم نکردمن یادش کنمشاید او تنهاتر از من باشدشاید هم عاشق تر ..شاید ترانه عشق را زیباتر بخواند ..وتازه از دیار عشق امده باشد کسی چه میداند
پنجره ی باران خورده ات را باز کن چند سطر پس از باران چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده دلم برایت تنگ است دلم برای دلم تنگ است که پیش توست عجیب دلتنگم