ازمن ای ساقی مردان ..نفسی روی مگرداندل من مشکن اگر نه قدح وشیشه شکستمقدحی بود بدستم…بفکندم ….بشکستمکف صد پای برهنه..من از ان شیشه بخستمتو بدان شیشه پرستی که..زشیشه.ست شرابتمی من نیست زشیره..زچه رو شیشه پرستمحضرت مولانا
مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم شدم بر بام بتخانه درين عالم ندا کردمصلاي کفر در دادم شما را اي مسلمانان که من آن کهنه بتها را …..دگر باره جلا کردم از آن مادر […]
تق،صداي شكستنش بودو سكوتي محض،صداي افتادنش درهماننقطه خط ادامه داشت ولي مداد ديگر ادامه نداد …چون شكسته بود …اما فقط براي چند لحظه …مداد سكوت را شكست و قد علم كرد و با كمك مدادتراش فرياد […]
آهاي کافه چياز ما که گذشتاما هر که تنها آمد اينجامپرس چه ميل داريتلخ ترين قهوه ي دنيا را برايش بريزآدمهاي تنها..ادمهای عاشقمِزاج شان به تلخي ها عادت دارد.
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست مستان میعشق درین بادیه […]