حاجی فیروز
۲۳ اسفند ۱۳۹۵نوروزت فرخند ه
۳۰ اسفند ۱۳۹۵دارد بهار می اید دختری که در دستی سبزه ای به نشانه سبزی زندگی
ودر دستی دیگر عشق را برایم می اورد
انهم از جاده شکوفه های گیلاس.نوروز می اید ..بهار در راه است
چشمانم مروارید را از ستاره قرض گرفته ست .
.. دلم از درون سینه سرشار از شوقِ کودکانه ای است
که از امدن او بی تاب شده است .
دختر زیبا چهر بهار دارد می اید
صدایِ نفس هایش مرا به مهمانی جشنِ قشنگ شکوفه ها دعوت می کند …
گویی باید لباسِ نو پوشید … موها را شانه زد …و تارهای غم را به سه تاری شاد موج داد ….
دستی به صورتم می کشم …. آینه به من لبخند میزند …
ومن نیز ..اری من چون شکوفه ها می شکفم وچون بهار سبز می مانم
غباریِ که چهرۀ مرا پوشانده بود ….
دست روزگار صفایش داد
ومن با دلی بی کینه پر از عشق وشادی
به اسقبال دخترک زیبا پوش وسبز بهار میروم
خوش امدی ای پری چهر هزار رنگ صمیمی
با من بیائید دارد بهار می اید
بیائید دوباره زیستن را از فصلِ بهار یاد بگیریم
و دوباره زندگی کردن را از شکوفه ها هدیۀ به یک تولدی دیگر کنیم
و من دست پُر مهر ترا ای دوست از راه دور می فشارم و برایت بهترین ها را آرزو دارم ….
.. و من خودم را پسر بچه یی می بینم که یک شاخۀ گُل یاس در دست دارد ….
و برایِ دیدنِ دخترک زیبای بهار بیقرارست … اینجا خانۀ دل ست و من در انتظار او …
او شادست و وپیک زندگی من خود را سرشار از یک آغازی تازه و نو ….
احساس می کنم دستم بوی مهربانی تنِ سبزِ بهار را میدهد …
و خزانم با من بدرود میگوید … و آسمانم پهناور و سرشار از عشق و محبت میشود …
چه خوش ست دلِ من … با آهنگ آشنایی مرا دعوت به یک جشن و شادی می کند …
و من دست پُر مهر ترا از راه دور می فشارم و برایت بهترین ها را آرزو دارم ….
چون دوستت دارم … دوست من
بیائید دوباره زیستن را از فصلِ بهار یاد بگیریم
و دوباره زندگی کردن را از شکوفه ها هدیۀ به یک تولدی دیگر کنیم
بهارتان پاینده باد ونوروزتان چون خورشید تابنده