فریدو ن مشیری

۱۴ خرداد ۱۳۹۴

چرا از مرگ مي ترسيد ؟

چرا از مرگ مي ترسيد ؟چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟– مپنداريد بوم نااميدي باز ،به بام خاطر من مي كند پرواز ،مپنداريد جام جانم […]
۲۷ فروردین ۱۳۹۴

جام دريا

جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز استجنگل شب تا سحر تن شسته در بارانخيال انگيز !ما ، به قدر جام چشمان خود ، از افسون اين خمخانه سر مستيمدر من اين احساس :مهر مي ورزيمپس […]
۲۷ فروردین ۱۳۹۴

زمان نمي گذرد

زمان نمي گذرد عمــــر ره نمي سپردصــداي ساعت شماطه بانگ تکرار است نه شنبــه هست ونه جمعـــهنه پار وپيرار استجوان وپير کدام اســــت ؟ زود ودير کدام ؟اگر هنوز جوان مانده اي به آن معناستکه عشق […]
۲۴ فروردین ۱۳۹۴

هوا آرام شب خاموش

هوا آرام شب خاموش راه ِآسمان ها بازخيالمچون کبوترهاي وحشي مي کند پروازرَوَد آنجاکه مي بافند کولي هاي جادو، گيسوي شب راتنم رااز شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برايت شعر خواهم خواندبرايم شعر خواهي خواندتبسم […]
۲۴ فروردین ۱۳۹۴

دينم اين است

من دل به زيبايي به خوبي مي‌سپارمدينم اين استمن مهرباني را ستايش مي‌کنمآيينم اين استمن رنج ها را با صبوري مي‌پذيرممن زندگي را دوست دارمانسان و باران و چمن را مي‌ستايمانسان و باران و چمن را […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

اشك بارد زار زار

من ، بر اين ابري كه اين سان سوگواراشك بارد زار زار دل نمي‌سوزانم اي ياران ، كه فردا بي‌گماندر پي اين گريه مي‌خندد بهارارغوان مي‌رقصد ، از شوق گل‌افشاني نسترن مي‌تابد و باغ است نورانيبيد […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

به پيش روي من تا چشم ياري مي كند

به پيش روي من تا چشم ياري مي كند ، درياست چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداستدرين ساحل كه من افتاده ام خاموشغمم دريا ، دلم تنهاستوجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ستخروش موج […]
۲۲ اسفند ۱۳۹۳

آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست

مهرورزان زمان‌های کهنهرگز از خويش نگفتند سخنکه در آنجا که” تو” يیبر نيايد دگر آواز ز “من”ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به يادهر چه ميل دل دوستبپذيريم به جانهر چه جز ميل دل اوبسپاريم […]
۲۰ اسفند ۱۳۹۳

عمر ویران

  دیوار سقف دیوارای در حصار حیرت زندانیای درغبار غربت قربانیای یادگار حسرت و حیرانیبرخیزای چشمه خسته دوخته بر دیواربیماربیزارتو رنگ آسمان رااز یاد برده ایاز من اگر بپرسیدیری است مرده ایبرخیزخود را نگاه کن به […]