رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبوجوشید در دلم هوسی نغز:«ــ ای خدا!«یارم شود به صورت، آیینهیی که من«رخسارهی رفیقان بشناسم اندر او!»بردم سخن به چلهنشینانِ کوهِ دور.گفتند تا بیفکنم ــ از نیَّتی که […]
عشقخاطرهییست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:در این سویِ بسترمردی وزنیدر آنسوی.تُندبادی بر درگاه وتُندباری بر بام.مردی و زنی خفته.و در انتظارِ تکرار و حدوثعشقیخسته
عاشقان سرشکسته گذشتند، شرمسار ِ ترانههای بیهنگام ِ خویش. و کوچهها ……بیزمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته..بر اسبان ِ تشریح، و لَتّههای بیرنگ ِ غروری نگونسار بر نیزههایشان. تو را چه سودفخر به […]
تو نمی دانی غریو یک عظمتوقتی که در شکنجه یک شکست نمی نالدچه کوهی ست! تو نمی دانی نگاه بی مژه محکوم یک اطمینانوقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می شودچه دریایی ست!تو نمی […]