اری نازنین من نیز با آوازت گریه خواهم كرد و عروسك هایم را.به خاك تیره سکوت خواهم سپرد و بر مزارشان..گلهای اطلسی خواهم كاشت.برایشان اواز خواهم خواند وصبر می کنم …تا خاك، قصه باران را دوباره […]
من روسپی هایی دیده ام که بدن خود را می فروختند…. بسیار گران تر از ما که روحمان را می فروشیم به هیچ!! باورمان را می فروشیم مجانی دین مان را می فروشیم به مشتی خرافات […]
ازخود که می گریزی، میان آب وآتش غلت می زنی وهراتفاقی می تواند بیافتد ناگاه: کبوتری برشانه ات می نشیند،کبوتر ارزوها شاعرمی شوی .. بغض می کنی گرم می شوی و فریاد می کشی ..که هنوز […]
زن , نشسته بود لبه تخت.. شکسته و بیروح….دعا دعا میکرد مردغریبه زودتر برود مرد غریبه لباس هایش را پوشید پول را روی میز گذاشت بوسه سرد مرد غریبه , شانه های لخت زن را آزرد […]
از من پرسید برای خدا بگو چه شد که شاخه های درخت بلوط خشکیدند ؟ دریا ها سنگ شدند کوه ها فروریختند پرندگان خاموش ..گلها پژمرده وسبزه ها در بهاران هم زرد دلاوران همه در پشت […]
کوروش بزرگ به قدری دخترش آتوسا یا اریتاستون را دوست داشت که اهورامزداه بزرگ اورا به درجه بالای در جهان آن دوره رساند. آتوسا ، دختر کوروش بزرگ بزرگترین ومحبوب ترین امپراتورتاریخ است آتوسا در لغت […]
میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت چشمهایِ زنی پیداست که تمام زنانگیش درچمدان عروسیش جا ماند و بی هیچ بوسه ای خسته از تن سپردن هایِ شب هر صبح به بیداری رسید, در آشپزخانه ای تب […]
مرا در سیاهی مپوشان …. سیاه رنگ دلتنگی ست …رنگ ماتم است … سیاه رنگ عزاست … رنگ غم است …. مرا در آن مپیچان …. من زنم ..ظریفم..نازکم.. ساقه ی نیلوفرم … من سرخ می […]