ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴کنار سپیدار۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ خسته ام و کسی نیست که تسلایم دهد …و حرفی نیست که دلشادم کند…دلم می خواهد کنج کوچکی پیدا کنم و پاهایم را جمع کنم توی شکمم و سرم را بگذارم ……… روی زانوانم و چشم هایم را ببندم و باور کنم که هیچ گاه نبوده ام… اشتراک گذاری76 پست مرتبط۱۸ مهر ۱۴۰۲گریه شوقادامه مطلب۱۸ مهر ۱۴۰۲روسپی روحادامه مطلب۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲فریاد می کشی ..که هنوز زنده امادامه مطلب دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه * نام * ایمیل * وب سایت ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم. Δ