شامگاه به ساعت آتش
می آیمت به تماشا
با گونه های گرگرفته ..سرخ
با آزادی سپیدی مهربان دهانت
در زیر فواره ها ی رنگ
کنار سپیدار
میانه ی لبخندها
می جویمت به گوشه ای
میادگاه
میدانگاه انتظار
کمی آنسوتر از
بادکنک کودکی
وپرتو ی رویای دوباره ی دوست داشتن…
من سبز…..شکوفا
سرشار از بهار
در راه تو
ریشه می زنم
با پچ پچ ساقه ی نورسته ای به سوی نور
من……ترا
آیه آیه…دوباره
در معبد دلم
تکرار می کنم…