روز سیاه
۱۴ فروردین ۱۳۹۴زندگی
۱۴ فروردین ۱۳۹۴من دلم کمی زندگی را می خواهد
یک ذره شوق
قطره ای امید
لحظه ای عشق
شاید تنها برای یک روز
یا نیمروزی فقط، حتی
با تو و تنها برای تو
همراه، هم قدم، هم پای تو
قدم زدن در کوچه باغی تنگ
رفتن زیر باران بی کلاه، بی چتر
سخن از درخت و سبزه و سنگ
در خیابان های شلوغ شهر
به روی نیمکت چوبی لم دادن
فشردن دستت به دستم تنگ
شنیدن از عابری که می گوید
وه…! خدایا چه عاشقانه است و قشنگ
به آواز گنجشک ها گوش دادن
کودکانه با تو خندیدن
عاشقانه از عشق پرسیدن
به تکیه گاه شانه ات چسبیدن
به ترنم لالایی نجوایت خوابیدن
ز بیم جدایی ها نترسیدن
نرنجاندن و نرنجیدن
ز عشق گفتن و عشق ورزیدن