فلاخن عشق
۲۹ آبان ۱۳۹۳لاله7
۳۰ آبان ۱۳۹۳یک عمر بما گفته اند ..یکی بود ویکی نبود ..ولی
برای قصه ای که
با “یکی بود و یکی نبود” شروع می شود
پایانی بهتر از
آوارگی کلاغ نمی توان نوشت….
و یا دروغ بودن زندگی وقصه
ولی همه قصه های من با یکی بود تو ویکی بود من شروع میشود
اصلا همه هستند ..هیچکس نیست که نباشد
همه انسانیم ..ان…س.س س…اااا ..ن.ن.. باید باشیم
همه کلاغها هم به خانه شان میرسند
چون قصه من قصه عشق است ..دوست داشتن وزیبائی
حکایت مهر است وافتاب ..نور ..ازادی وشبنم
روایت خداست وارامش ولبخند ..ومهربانی
داستان دوستی است ..وغزل وشعر حافظ وسعدی
وبیان موسیقی واشک شادی وگل
قصه من راست است
بالا هم بری راست است .پائین هم بری !!!!!!
نه نشد دیگر پائین نداریم همان بالا می مانیم پس راست است
اخه حرف من …اصلا نه قصه است ..نه روایت ونه داستان
خود حقیقت است ..حقیقتی از خود خدای خوب
خدای افریننده شادی وزیبائی وسعادت
بیا با هم نزد خدا برویم وهدایای او را که از ما دزدیده اند
باز پس بگیریم ..بچه هم هدیه هاشون را دوست دارند
انوقت ما بزرگا ..چی؟؟؟؟
بیا با هم برویم لبخند ها را از اسارت ازاد گنیم
و قدوم عشق…ازادی ..وشادی را گلباران کنیم
شاید ..شاید خدا هم لبخندی بروی ما بزند
بیا …برویم خوش امدی دوست من ..دستت را بمن بده
نه دستم را تو بگیر