گاهي دلت بهانه هايي مي گيرد
۱۶ بهمن ۱۳۹۳سلام
۱۶ بهمن ۱۳۹۳تو مرا باور کن
لغزش اشک پریشان شده از چشم مرا باور کن
که نداند به کدام سوی روان است روان
من ندانم که چرا غرق تمنای توام
وتو پرسیدی چرا؟
آتشی هست در سینه نهان است نهان
لحظه هایی که کنارت پر دیدار تو بود
شوق دیدار تو بود
گر بدانی که چه آید به سرش بی تو دلم
نبض رگ های دلم خشک تر از برگ خزان است خزان
کاش می شد که مرا بشناسی
آشنایی که غریبم غریب
نامم از لیلی بپرسی گویدت مجنون است
یا ز شیرین، گویدت فرهاد است
وصد افسوس ببینم کوچه اش بن بست است