آنقدر بزرگ شده ام
که بتوانم یک دلِ سیر در جاده های خلوت شهر بگریم….
و هیچکس بو نبرد
از این همه بوی بارانی که گرفته است
پیراهن کودکی ام……..
هر چند که میدانم که با اولین نگاه می فهمی…..
حتی جای سرخ
سیلی هایی که از ترس رسوایی به صورتم زده ام….
و خط لبخندی که فقط تو با بوسه ات بر لبانم می کشی…..