گل
۱۹ بهمن ۱۳۹۳انسان هايي هستند
۲۰ بهمن ۱۳۹۳اهای مردم شهر بهوش .همه عاشقها بگوش
من شهرزادم .همان قصه گوی تاریخ
قصه گوی هزار ویک شب
برایتان قصه خواهم گفت نه فقط در هزار ویک شب
در هزاران شب تا ابدیت
ولی نه قصه غصه دار
قصه از عشق وبوسه وغزل وترانه خواهم گفت
قصه از گل وسحر وازادی ومهربانی خواهم گفت
من دختر شاه پریان را در اغوش شاهزاده رویا ها خواهم انداخت
امیر ارسلان را در کنار فرخ لقا ..خواهم برد
فرهاد ها شیرین ها را خواهند بوسیدوتیشه ها را بدور خواهند انداخت
حتی به سر خسرو هم نخواهند زد که در شهر عشق نفرت نیست
در قصه های شیرین من
لیلی ها را به وصال مجنون خواهم رساند
وقیس ها هم ازین وصال شاد خواهند شد
همه قصه هایم با یکی بود وبازهم ….یکی بود شروع میشود
باید همه باشند .چرا یکی نبود
وتمام کلاغهای قصه من به خانه شان خواهند رسید
اخر قصه من راست است
دیگر بس است
یاس وهجران وغم دیگر بس است
لطفا نگوئید دیوانه ام ..که میدانم هستم
ولی دیوانه ای عاشق