مهربانی را بیاموزیم .
۱۶ مرداد ۱۳۹۴گر نروم نیستم
۱۷ مرداد ۱۳۹۴در فرو بسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
“هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!”
بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دستهایی که به هم پیوسته ست…!
آنچه آتش به دلم می زند،
اینك، هردم سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است كه ما،
تیرهامان به هدف نیك رسیدست،ولی
دست هامان، نرسیدست به هم!!!
فریدون مشیری