وقتی کسی را که دوستت دارد
آزردی… با غرورت ..با دروغهایت ..با پنهان شدن پشت دیگران
او آرام آرام شکسته میشود
اما می ماند نه اینکه نفهمد ..بلکه
چون دوستت دارد..به عشق ایمان دارد ..
ان را میشناسد ومقدس میداند
اما
وقتی کاسه صبرش لبریز شد
دیگر آرام آرام نمی رود
بلکه یکباره می رود
وتو تعجب می کنی ..ومی پرسی چرا ؟ولی او رفته است
تا تو بمانی و خاطرات شکسته شدن او!
حال
با خورد شدنت می فهمی
با تنهائیت ..با بیکسیت
خواهی فهمید بارها و بارها چگونه نابودش کردی و او دوستت داشت..
وچقدر ترا تحمل کرد
خواهی فهمید که فقط تو آدم نبودی!
او هم بود…
ولی دیگر رفته است وبر نخواهد گشت
او رها شده ..ولی تو دربندی