یک عمر بما گفته اند ..یکی بود ویکی نبود ..ولیبرای قصه ای کهبا “یکی بود و یکی نبود” شروع می شودپایانی بهتر ازآوارگی کلاغ نمی توان نوشت….و یا دروغ بودن زندگی وقصهولی همه قصه های من […]
بر بلنداي كرانه اي پنهان..من واو ..تنهامي درخشند نگينها،سينه ي دلداروچشمان او سیاه…من و او …….او ومن به كناروجام .باده ها ..نگاه ها بوسه ها…….بوسه ها وناله هاي سه تار…….وچشمک ستاره ها وپنهان شدن ماه پشت […]
روزگار بمن وتو اموختکسی کنار خیابان علاقه نمی فروشدحتی منتظر تو هم نیستکسی کنار خیابان آغوش و بوسه نمی فروشدکسی کنار خیابان خوشبخت نمانده استکسی کنار خیابان فردا نخریده استفال فروش بینوا در امروز خود مانده […]
يه روز دل من نشست با خودش فكر كرد از اين به بعد سنگ ميشم..مثل دلهای هزاران نفر دیگر سنگ شد رفت ميون سنگ ها نشست اما اون جا هم عاشق يه سنگ شد……..دلی که عشق […]
آرامتر !ای کلاغهای سیاهاینجا آدم برفی سپیدی است عاشق ..چون منچکه چکه،ترانه می سراید. شعر می گویدو چون دیوانگان…می اندیشد که به اندازه یک تابستانتا رسیدن به آن کوه سپید..کوهی که در پشت ان شهر عشق […]
زندگی بمن یاد دادکه ازین پس باید اول قصه ها این طوری گفتیکی بودیکی هم که هروقت میخواستی نبودیا خیال می کردی هست ..اخه از اول نبودزیر این سقف کبوددیگه هیچکی با کسی یک رنگ نبودواخرش […]