دل وحشت زده در سینه من می لرزید دست من ضربه به دیوار زندان کوبید ای همسایه زندانی من ضربه دست مرا پاسخ گوی ضربه دست مرا پاسخ نیست تا به کی باید تنها تنها وندر […]
لبم چه بی پروا نام ترا زمزمه می کند،،،،،مهربانی را که دیرگاهیست از بام خانه امپرواز کرده بود ،در سلام تو ،،جستجو می کنم ای قدمگاه تو..،آخرین سجده گاه. ،،، من. ..از کدامین باغ بهشت می […]
شب ها من همنشین مهربان ترین گلهای باغچه ام_نگاهم تا دور دست ترین اسرار ناگفته شب پر می گیرد_ومی بینم زمین .گلها .. پرنده ها ….ستاره ها واسمان پر از کلماتیست که با عشق بیگانه نیستند_ […]
دگر مرا صدا مکنمرا ز جام باده ام جدا مکنکه جام من به من جواب میدهدبه من کلید شهر خواب میدهددرون خوابهای منتویی و دستهای مهربانتویی و عهدهای استوارو هرچه هست عاشقانه پایداربرو مرا صدا مکنز […]
باد در گوش بلوطهای بلند…همان قصه ی شیرینی را حكایت می كند كه با تیغه های ظریف و باریك علف می گوید….تنها آنكس شریف و بزرگ است كه صدای باد را در ساز وجود خویش به […]
خواستم راز درون فاش کـنم یار نـخواست نگـهـی کرد و سخن شیوه ابهـام گـرفت گـفت دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟ گـفتـمش بوسه تـلخی ز لب جام گـرفت گـفت در آتـش […]
گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارندو زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند .به گرمای مهربان سینه ی آنان باشدکه جان به سکوتی موزون ماوی گزیندجبران خلیل جبران