بزن بر طبل بی عاریکه یاران خفته در خوابند وگم گشته ست بیدارینه در میخانه ها مستی نه بر جا مانده هشیاریبزن بر طبل بی عاریهزاران دشنه جای تیشه در دستان فرهاد استبرو شیرین برو شیرینکه […]
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که فردا ، روز توست …اخر ما نسل بوسه های ممنوع ایم عشق را میانِ لبهای هم،پنهان کرده ایم تا نمیرد بعد از ما … شما نسل آزادیِ بوسه در خیابان […]
پشت ميز کوچک این کافه با دستهایی که دزدکی روی دستم مي کشی و چشمهایی که بسته ای هوس تو را ميکنم مثل تلخی ته فنجان قهوه شادی بر گرداندن فنجان و شنیدن طالعم از زبان […]
مرا بسوزانید و خاکسترم را بر آبهای رهای دریا بر افشانید، نه در برکه، نه در رود؛که خسته شدم از کرانههای سنگواره و از مرزهای مسدود. در دیاری که از عشق خبری نیست از مهربانی ردی […]