خدا از "هیس "خوشش نمياد!
۱۹ دی ۱۳۹۶از آنچه گرم چکید از رگ امیر کبیر.
۲۰ دی ۱۳۹۶در پی کافه دنجی هستم
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن، یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه…
و حواسش به فراموش شدنها باشد…
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه…
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن…
و گرامافونی که بخواند: گل گلدون،بوی موهات، ای که بی تو خودمو…
و تو یک مرتبه احساس کنی
کافه یک کشتی طوفانزده است
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند…
(????)