زنی که گلوبندی از بهار نارنج به گردن دارد
و ریحان و نعنا در باغچه می کارد
برای قمری ها دانه می پاشد و
با باران حرف میزند..دوستت دارم را برای هرکسی نمی خواند
ناخن هایش را با حنا رنگ می کند و
گیسوان بافته اش را با روبان های رنگی می بندد
نه از خزان گله دارد
نه از داغ تابستان
زمستان هایش را به بهار می بافد و
بهارهایش را به زندگی
او زنی ست که تار و پودش عاشق است
او دستهایش پر از یاس های سفید عشق است
وبی ادعا شاگرد مکتب عشق است وخواهد ماند ..اخر
هنوز زن های عاشق
به کتاب ها کوچ نکرده اند
راستی شما هم او را دیده اید ؟؟؟؟
1 Comment
نمی دانم شعر از کیست و از کجاست. هر چه هست و از هر که، گفتی خوش است.