پنداري امشب از قديسانم
۱۷ آذر ۱۳۹۶دل از اميد، خم از مي، لب از ترانه تهيست
۱۹ آذر ۱۳۹۶من از فضای خالی از آيينه و بهار
از اندرون کلبه ی تاريک…
از شهر بی درخت ..پر از دود وصدا
از شهر تنهائی وغم عزا
از میان مردم گمشده در جهل
بی شادی و سرور..تاریک وبی نور
از پشت میله ها ..از میان نگاه های شیشه ای ..
واز بازار های پر از عشق فروشان و تهی از عاشقی
فرياد می کشم. داد میزنم اهای مردم ..اهای جماعت
من زنده ام ..ادمم ..انسانم ..اهای من
میخواهم زنده بمانم ..
زندگی کنم .گلها را رو سرم بریزم
می خواهم بخندم ..
برقصم اواز بخوانم ..
ساز بزنم
شعر وترانه وغزل بگویم
بوسه دهم ..بوسه بستانم
می خواهم عشق بورزم ودر ازادی نفس بکشم
اری می خواهم زندگی کنم ..زنده باشم ..من یک انسانم ای …
ولی..انگار در جهنم هوا نیست !!!!!!وجائی که هوا نیست
صدای من به کسی نمی رسد ..
پس ساکت می شوم ودر خود می شکنم
دریغ از یک اه برای شب زدگان