گرگها
۲ مرداد ۱۳۹۴معشوق و شراب
۳ مرداد ۱۳۹۴کفشهایم را میپوشم..بندهایش را محکم می بندم
کمربندم را هم تا ته محکم میکنم
و در زندگی قدم میزنم.. من زنده ام و زندگی..ارزش رفتن دارد..
نروی مرده ای !!!!
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند,بسوی عشق ومهربانی وازادی ولذت
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد,
امامن همچنان خواهم رفت..
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد,اگر بلد باشی حتی میتوانی بدوی
ماندنی در کار نیست..
گذشته های دردناک را رها میکنم …..بدرود
و به آینده نامعلوم..هم نمی اندیشم,گور پدر فردا
من …..خود الان هستم .
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست.. زندگی نه ماندن است نه رسیدن,
زندگی به سادگی رفتن است,
من گوش نا اميدي را كر ميكنم…
ماندن در كار نيست..
بروم دیرم شد وگرنه چون اب می گندم ..
مثل خیلی ها که می شناسم