دشتها نام تو را می گویند
۳۰ فروردین ۱۳۹۶بیا ز سنگ بپرسیم!
۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
این شعر زیبای واصف باختری را می خواندم
چهها که بر سر این تک درخت پیر گذشت
ولیک جنگل انبوه را زیاد نبرد
به فتخنامۀ خورشید کاغذین ….خندید
چراغ گوشۀ اندوه را ز یاد نبرد
نشست عمری در استوای برگ و تگرک
شکیب صخرۀ نستوه را زیاد نبرد
به استواری آن سنگ آفرین بادا
که آبگینه شد و کوه را زیاد نبرد
واصف باختری
وبا خود اندیشیدم که
وای ما که هم جنگل انبوه را زبادبردیم هم اسمان ابی ازادی را
وهم استواری کوه مقاومت را
واسیر افتاب کاغذین گشتیم وبه ان دلخوش ودر قفس های پلاستیکی
به دانه ای شادان وهورا کشان
وتبر بدست با خوشحالی داریم این تک درخت پیر را از ریشه میزنیم
وشانه هایم را بالا انداختم ..!!!!!
چقدر فراموشی بد دردی است
راستی چی می گفتم ؟؟؟