۱۶ آبان ۱۳۹۶

من یکرنگ بیزارم،

ندارم چشـم من، تاب نگاه صحنه سازی هامن یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازی ها زرنگی نارفیقا! نیست اين، چون باز شد دستترفیقان را زپا افكندن و گردن فرازی ها تو چون كركس، به مشتی […]
۱۶ آبان ۱۳۹۶

چه درویشانه می رقصم ..

چه درویشانه می رقصم ..چسان رندانه می رقصم که من با دانه تسبیح و………..با پیمانه می رقصماز اتش مثل دود دانه اسپند ……..نگریزمکه گرد شمع بی باکانه……… چون پروانه میرقصمهمه از گردش جام وسبو بی […]
۱۵ مهر ۱۳۹۶

مستانه ميرقصم

به لطفت ساقیا امشب بسی مستانه ميرقصماگر جامم نكو داری به یک پیمانه میرقصم   كف ميخانه میشویم به اشک پاک خود امشببه دستت میدهم دل را دمی جانانه میرقصمبه زیر پای تو دل را […]
۹ مهر ۱۳۹۶

ﻫﻴﭽﻜﺲﻋﺎﺷــــــﻖ..ﻧﺒـــﻮﺩ

ﺻﺪ ﻣﺴﺎﻓـــــــﺮ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭽﻜﺲﻋﺎﺷــــــﻖ..ﻧﺒـــﻮﺩ …ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺘﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ..ﺻـــﺎﺩﻕ ﻧﺒﻮﺩ …ﻫﻴﭻ ﻛـــــــﺲ ﺁﻳﻨﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺩﺳـــﺘﺶ..ﻧﺪﺍﺷﺖ …ﺗﻮﺷﻪ ﺍﻱ ﺟﺰ ﻛﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺏ ،ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ..ﻧﺪﺍﺷﺖ ..ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺑﻲ ﭼﺘﺮ ﺩﺭ ﺑــــــــﺎﺭﺍﻥ…ﺷــﻴﺪﺍﻳﻲ […]
۹ مهر ۱۳۹۶

عاشق نشدی زاهد

عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی یک سلسله دیوانه ، […]
۱۰ شهریور ۱۳۹۶

عاشقانرا بگذاريد بنالند همه

من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيدبهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد عاشقانرا بگذاريد بنالند همهمصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد خون دل بود نصيبم ، بسر تربت منلاله افشان […]
۱۴ مرداد ۱۳۹۶

دعوی چه کنی؟

دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند» افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند […]
۲۸ تیر ۱۳۹۶

ﻣﺘﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﻌﺮ : ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،

ﺍﺯ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮﻣﺠﺪﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯿﺮ ﻓﺨﺮﺍﯾﯽ ‏( ﮔﻠﭽﯿﻦ ﮔﯿﻼﻧﯽ ‏) ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ .   ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ،ﺑﺎ ﮔوﻬﺮ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ .ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﺩﺭ ﮔﺬﺭﻫﺎ،ﺭﻭﺩﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻩ .ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡﯾﮏ ﺩﻭ […]
۱۴ تیر ۱۳۹۶

رقصنده با یار

  رقصندۀ رعنای جان ، دستت چرا از من رها ستبا من در آغوشم بمان ، هر چند وصلت کیمیا ست محراب عشقت پر ز شور ، شالوده ای بر هر چه نورای مهربان پر […]
۳۱ خرداد ۱۳۹۶

گفتمش ای دوست، دوست!

در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوستگفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست، دوستگفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست گفت […]
۲۳ خرداد ۱۳۹۶

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا …

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا لحظه ای با دل شیدا بگذارید مرا من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران ببُرید از من و تنها بگذارید مرا سرنوشت من و دل […]
۲۳ خرداد ۱۳۹۶

با من بگو تا کیستی,

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو […]