از من مگریز مهربان
۱۹ آذر ۱۳۹۷
تنها بیا….می بینی من تنهایم
۱۹ آذر ۱۳۹۷

یادش بخير…

یادش بخير…
زمانی درختان با هم صحبت مي کردند ،
در گوش هم قصه می گفتند
شاید ترانه عاشقانه می خواندند

هرچند کوتاه!!
اخه نه صدای تبر بود ونه اره برقی
در نزديکی کوه ها صدای تيشه به گوش ميرسيد
انگار فرهاد داشت برای دلبرش نهر شیر درست می کرد
وبرای شیرینش ترانه های شیرین می خواند
یا به خواب شیرین می رفت
پری ها بين درختان با کوتوله ها بازی مي کردند
وصدای خنده شون می شد زمزمه باد
که فقط عاشقا ئی مثل من می فهمیدند
همه چيز خوب بود… حتی خدا هم شاد بود
چون ظلمی را نمیدید فریب وریائی را نمیدید
بخودش تبریک می گفت ..اخه انسان افریده بود
انسان
فقط …زیبائی بود وبوسه وزمزمه عاشقانه وساز و دف ومی ونی
صبح ها
گلهاناز کنان با بوسه شبنم بیدار می شدند
نه با قیچی باغبان گلچین ..
وماه هر شب می امد وروی لبای نم دار عاشقا خودش را میدید
.واز شرم پشت ابرها پنهان می شد
اخ خدا دنیا چقدر زیبا بود
یادش بخیر ..کسی یادشه ؟؟؟باز من رفتم تو رویا !!!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *