کودکان زیر پنجره.اطاقم .کلاغ پر بازی می کردند
یکی گفت… کبوتر پر
دیگری گفت…… گنجشک پر..سومی گفت ..بلبل پر
ومن با ناله گفتم .. بچه ها .. عشق پر.. دوستی پر..وازادی پر
بچه ها شادی پر . .مهربانی پر .وطن پر
وبچه ها گفتند تو سوختی انها که پر ندارند
. ومن گفتم بله ..من سالهاست سوخته ام .
وبچه ها همه رفتند .مرا هم بازی ندادند
اخر دیدند من را سالهاست بازی داده اند
(پاس)