آسمان را به سر اين همه زندان نزنيد
۲۳ دی ۱۳۹۷
خنده ته دل
۲۰ اسفند ۱۳۹۷

هجرت و عشق

ای دوست ، چرا تنهایم ؟
باید عاشق شد و رفت
باید عاشق شد و ماند
باید عاشق شد و خواند
عشق نوزاد نپرسیدۀ مهر است و وفا ؟
یا که محصول ندانسته اندوه و جفا ؟
یا که گرمی هوسناک تنی آلوده به عصیان و گناه ؟
پشت دیوار دلم تاریکی است
همه اندوهم از این
که چرا یار مرا دید و گذشت
با دریغی که چرا پنجره را بست و نماند ؟
و من اکنون ز افق دورترم
خُنکای نسیم سحری ، می تراود ز سبو
تشنگی بیهوده است
زندگی فرسوده است
آب در کوزه چقدر شیرین است
و شراب رُخ تو ، که چقدر غمگین است
مستی ام درد مرا درمان نیست
آشنائی دگرم اینجا نیست
و چرا تنهایم ؟


و عزیزی دگرم بیش نماند
و ندر این گرمی بازار جهان
پاکی و عشق چرا تنها ماند ؟
سر گریبان و غمین
نا جوانمردی و زشتی همه ارباب شدند
مردمی دیگر نیست
خدعه چه فراوان و عجب باب شده
شعبده رونق بازار بُتان گردیده
مرگ بر سر بازار چه خوش می رقصد
سر کش و شوریده و مست
کوله بارم همه نا فرجامی
مملو از حادثه و ماتم و غم
ذهن من پر شده زین پرسش تلخ
که چرا عشق به یغما رفته؟
اثر از مهر دگر نیست به جا
همه تزویر و ریا
همه نا مردمی و ریب و دغا
ماندنم بیهوده است
زندگی فرسوده است
خستگی جان و دلم برده ز دست
دگرم تاب و توانی به جهان بیش نماند
بایدم تا که از اینجا بروم
دور دستم افقی منتظر است
که مرا می خواند
به چه شوریدگی و عشق و امید
و صدایش چه رسا ست
چه خوشست آهنگش
که زُداید ز دلم ماتم و هم حسرت و غم
عشق را وعده نماید به تمنّا و وصال
همه شوریدگی و مهر و کمال
م.ازاد
محمود مشرف آزاد تهرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *