بی مرزی لعنتی
۱۹ فروردین ۱۳۹۷
کسی آهسته می گوید :
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷

معشوق مرد ی که می داند

چقدر دلم می خواهد معشوق مردی باشم که لبخندش وسیع و مهربان باشد
و آغوشش بوی خودش را بدهد،
مردی که بی هوا بیاید و بگوید موافقی جمع کنیم و به سفر برویم
و من هیجان زده ذوق کنم و بپرم بغلش،
گاهی نیمه شب هوس خیابان گردی کند
و برایم سعدی بخواند
و دستانش بزرگ باشد
و آدمها را دوست داشته باشد
و بر سر بچه ها دست بکشد و مهربان بغلشان کند
و از زنها نترسد که شیطانند و گولش می زنند،
که خودش را قبول داشته باشد
و برایم دامن های پرچین گلدار
و لیوان های خوشگل بخرد
و کیف کند وقتی میوه می خورد
و داستان بخواند
و بتواند همیشه با یک دست رانندگی کند
و دستپختم را دوست داشته باشد
و در چشمم غرق شود
و لباسهایم را بو کند
و مادرش را دوست داشته باشد
و از خودش برایم بگوید
که بلد باشد حرف بزند و مرا وقتی گریه می کنم بخنداند
و دوستت دارم هایش وجودم را پر کند
من عاشق این مرد خواهم بود !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *