شیرین وفرهاد
۱۱ مهر ۱۳۹۲
گل 5
۱۲ مهر ۱۳۹۲

فقر

IIچه شبها تا سحر عریانبسوز فقر لرزیدم

چه ساعتها که سر گردانبه ساز مرگ رقصیدم

فتادم در شب ظلمت..واستبداد و جهل وخون

بقعر خاک پوسیدم

همان دهری که با پستیبه قنداق تفنگم کوفت دندانم

به جرم اینکه انسانم

ومیگفتم که انسانم

ولی با این همهای دوست….

 زمین خفت وپستی نبوسیدمنبوسیدم

پرویز 1391 تفکیک نشده (1488)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *