تنهائی مترسک ها
۱۴ تیر ۱۳۹۶
شب من
۲۰ تیر ۱۳۹۶

رقصنده با یار

 

رقصندۀ رعنای جان ، دستت چرا از من رها ست
با من در آغوشم بمان ، هر چند وصلت کیمیا ست

محراب عشقت پر ز شور ، شالوده ای بر هر چه نور
ای مهربان پر غرور ، در طلعتت رخسار ها ست

پرویز 1391 تفکیک نشده (224)

گشتم به رویت سجده گر ، هستی مرا چون تاج سر
نازت کشم بی حدّ و مر ، چون پرتوَت در قلب ها ست

ای ختم هر افسونگری ، عاشق کشی و دلبری
بس کن دگر فتنه گری ، از جور تو فریاد ها ست

دل خسته ای در هجر تو ، جان بر کفی در مهر تو
در مسلخ دیدار تو ، بس سر که از تن ها جدا ست

رویت بسی پنهان کنی ، شوقم دو صد چندان کنی
جان مرا جانان کنی ، بر چهره ات لبخند هاست

مه پیکری تو ای صنم ، دیوانۀ کویت منم
افزونی از هر بیش و کم ، قَدرَت جدا زاندازه ها ست

کشتی و کشتیبان توئی ، هم لؤلؤ و مرجان توئی
من را سر و سامان توئی ، بس جان که در گردابهاست

مست از می و هر باده ام ، بر آب رفت سجّاده ام
بنگر ز پا افتاده ام ، چون نور تو در ماورا ست

مانی ” فدای روی تو ، سر گشته ای در کوی تو
چون شانه ای در موی تو ، تا گیسویت بر شانه ها ست

محمد برزگری ( مانی )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *