آی مردم ، دل خوش آوردم
یک بغل خنده ، کمی آرامش
مشتری آیا هست؟
آی مردم ، بشتابید که تنگ است زمان
آه ای خوب ترین خلق خدا
آسمان آوردم
فرصت نیم نگاهی به افق ، آیا هست ؟
بارشی در راه است
ناودانی ، هوس بارش باران دارد ؟
آی مردم ، بشتابید که فردا ی شما آورده ام
آنکه دیروز در اندیشه آن
لحظه ها ی گذر عمر ، چه بیهوده به یغما دادید
آرزو چینی امروز ، گوارای شما
دلتان تنگ اگر هست ، دوایش اینجاست
مرهم این غم تنهائی تان ، شوق وصال
شب آرام و دو صد چشمک و مهتاب و نسیم
به بهای سر سوزن ذوقی
نور خورشید و گل یاس و تن جاری آب
به نگاهی پر مهر
تو بگو ، قیمت آنها بالاست ؟
مهربان مردم این آبادی
پرده از پنجره ها بر گیرید
پشت هر پنجره ، خورشید به خود می پیچید
دل این پنجره ها باز کنید
تا که این تابش پر جذبه به کاشانه تان
و به اندیشه تان ، نور خدا
آسمان ، رد خوش پای نسیم
همه جا جلوه زیبای حبیب
بدبده ، ماه نجیب
مهربانی ، دل خوش ، عشق ، سلام
خنده و همدلی و نور امید
هر چه خوبی که بخواهی تو ، در این چرخ مهیا کردم
دل دیوار شما را هوس پنجره ای ، آیا هست ؟
و کسی را به سرش شوق وصال ؟
آی مردم بشتابید حراجش کردم
نوا آورده ام ، صد نغمه ، یک احساس
مسیر کهکشان راه شیری را ، به یک قد قامت زیبا
رهائی را ، به تکبیری
و آغوش خدائئ را ، به آوای دعای بنده پاکی
صدای پای باران را ، به دستانی دعا پیشه
و پاکی را ، به مشتی آب ، آری یک وضو
ارزان نمودم ، تا تمام شهر خیرش را برند و مشتری باشند
هلا ای مردمان
خدائی خوب می دانم درون خانه هاتان ازمتاع چرخ من خالیست
روز از نیمه گذشته ست و ، خریداری نیست ؟
تو ببر ، خانه دل شاد نشد
قول مردانه ، که پس می گیرم
قیمت خنده ، کمی آرامش
قیمت عشق ، دل پاک و زلال
قیمت دیدن او ، باور نور
به قنوتی بدهد ، هر چه که حاجت داری
و به ذکری ، همه آرامش دل
یک بغل مهر ، بهایش سر سوزن احساس
دیدن جلوه او ، در عوض پاک نگاه
و به شکری ، نستاند دگر او هر چه که هست
دل خود را بدهی ، خوب خریداری هست
در گشائید به مهمانی نور
بروم از در این خانه ، نمی گردم باز
پاسخی نیست مرا ؟
سرتان گرم کدامین کسب است ؟
کسب و کاری که ندارد سودی !؟
خواب یا بیدارید ؟
چه سکوتی جریان دارد در شهر شما !!
من غریبانه در این شهر بدنبال شما
و شمایان افسوس
همه در کار گره بستن و اندیشه قفل
اینکه دانی چه کسی قفل تو را بسته ، چه سود
که کلید همه شان ، پیش خداست
بشتابید کلید آوردم
چرخ من پر ز گشایش ، صد حیف
گوئیا در دل این شهر خریداری نیست !
آی مردم ، دل خوش آوردم
یک بغل خنده ، کمی آرامش
آی مردم بشتابید که تنگ است زمان
مشتری آیا هست؟
یک نفر از ته آن کوچه ، صدا کرد مرا
آه ، صد شکر
کسی بیدار است
کیوان شاهبداغی