ارام و در سکوت رفتم..به سرزمینی که ازینجا دور بود
انقدر ارام که حتی قاصدک بی خبر ماند!
انقدر که حتی نسیمی گذرم را حس نکرد
تا خواب زیبایت را اشفته نکنم
ارام رفتم ودر غبار ..گمشدم
شاید هم در خودم گم شدم..که مدتهاست گم شده ام
مردی از تبار غبار ..باید هم در غبار گم شود
چه بهتر بازی روزگار کی بود کی بود است
بگذار ما هم نباشیم این را شنیده ای که .نه خانی امد ونه خانی رفت
همه خان ها رفتنی هستند خان ها که هیچ چیزهای خوب هم رفتند
مثل ازادی وعشق
مثل مهربانی وشجاعت وصفا
خدا رحمت کند رفتگان شما را ..پدرم می گفت
هر وقت روی یک سنگ سیمانی گلاب میپاشند
کسی برای همیشه خسته شده است…
انگار بوی گلاب را حس می کنم