شاد باش نوروز
۱۹ فروردین ۱۳۹۷
معشوق مرد ی که می داند
۳۰ فروردین ۱۳۹۷

بی مرزی لعنتی

روی بی مرزی های لعنتی…هستم
و سهم من هم همین دست های سرد تنها ست
که حتی برای پاک کردن بخار روی هر آینه ای هم اتفاق لرزانیست…
ونگاه مغموم اینه بمن
نه من به او
که در ان نگاه تحقیر موج میزد..می گویم ..نه
چیزی نگو مسافر مغموم سطر ها!
بگذار صدایم هم آرام آرام بلرزد…
با همه ..با زندگی ..با شادی وحتی عشق هم بی حساب شده ام همه ما
بی حساب می شدیم با دردهایمان اگر پشت هر سلامی،افتادنی نبود…!
واگر در دستان دوست خنجری نبود
میان پنجره و دیدن
همیشه
فاصله ای هم اگرباشد
بگذار ندانستنش دلخوشیِ دردناک چشم های من باشد
و چشم های کسانی که امیدوارند
به منطق پنجره های نبسته …زنجیر های گسسته
وفرداهای نیامده -ودل لرزه های عشق وبوسه های ربوده شده
به ازادی ..به شلیک های نشده
به گل ..وشبنم ومهربانی
به انسان بودن وانسان ماندن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *