آدمیست دیگر،
گاهی دلش برای خاطرات
بسیار تلخش هم تنگ می شود…
همان خاطراتی که با یادآوریشان
قلبش در سینه جمع می شود،
فشرده میشود، هری می ریزد پائین
و درد می کند…
خاطراتی که یک لبخند محو
از گذشته های دور بر لبانش می اورند
و با یک بغض خفه شده در گلویش
تمام می شوند…
امان از دل آدمی
امان از صبوری هایش به وقت عاشقی
امان از این پوست کلفتی هایش…
با تمام تلخی ها و بدبیاری هایش،
باز هم دلش برای خاطراتش تنگ می شود…