ﻧﮕﻮیید"
۲۱ خرداد ۱۳۹۴
چقدر دلم می‌‌خواهد
۲۹ خرداد ۱۳۹۴

چو شمع

باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع!

در ميان سوز و ساز خويش خندانم چو شمع!

…رقص مرگ است اينکه می پيچم بخود از تاب درد!

کس چه ميداند که ميسوزد تن و جانم چو شمع!

299685_379021885528101_1526492370_n

با که گويم درد بی درمان خود را زآنکه من!

در ميان جمع٬تنها و پريشانم چو شمع!

اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل!

حاصل عشقند و من اين نکته ميدانم چو شمع!

با خيالش با نگاهش با فراقش با غمش!

گاه گريان٬گاه سوزان٬گاه لرزانم چو شمع!

4 (2)

بسکه با شب زنده داريهای خود خو کرده ام!

از نسيم صبحگاهی هم گريزانم چو شمع!

گفتمت از سوز و ساز عشق ننشينم ز پای!

تا وجودی باشدم بر عهد و پيمانم چو شمع!

((علی اطهری کرمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *