بارانهایی هم هستند … که خیست نمیکنند
چشمهایی هستند … که هرگز نمی بارند
ونگاه هائی هستند که در نگاه تو گره نمی خورند
ومن …نه ..ان مرد در باران
مثل سایه ای
بی پیراهن می رفت و میگفت
باید مرد باشی که بفهمی در مرگ شقایق چگونه باید گریست
باید مرد باشی…تا بدانی عشق چیست
وشاید هم
مثل زنی برهنه ام که ، کوچههایِ بی تو را پرسه میزنم
اینجا هوا بارانی است
و کسی مثل تو… کنار من … نیست