اندیشه زبیگانه ومحرم مکن ای پیر
پر کن ..تو یکی جام کن تلخ مرا کام
تا پاک شود ..کام من از تلخی ایام
مندیش ازین کار مرا چیست سرانجام
جامی بده ودر گذر از حاصل فرجام
زاغاز چه دیدم که ببینم ز سرانجام
از کثرت الام
————-
گیرم که نیامد نفس از سینه ..نیاید
گیرم که مرا عمر بصد سال نپاید
با مردن من ..خون رگ کس نگشاید
وزبودن من بار عم خلق نکاهد
گیرم که چو زاغان بجهان ماندم …..بسیار
بس مزبله ها دیدم وبس لاشه کفتار
بگذار چو شاهین بدل ابر بمیرم
ارزانی زاغان باد این لاشه ومردار
نوح سمنانی شاعری ازاده از دیا رسمنان