هرگاه دیدی
بندهای زندگی وروزمرگی گسسته شد
غصه ها قصه شدتد
انگاه که شراب شادی وعشق در صهبای همه عاشقان ریخته شد
زمانی که ساغرها از شراب مستی بخش مملو و
چشم ها از تلالو محبت لبریز
ودلها سرشار از مهربانی شدند
مرا با حسرت بیاد اور
هرگاه که دیدی کبوترازادی ..با گلبرگی از گل یاس
در اسمان ابی دیار ما ظاهر شد
ودیگر قفسی نبود وزندانها ویران شدند
ریا وجهل وفحشا دروغ وزنجیر واعدام
رخت ازین دیار بست
مرا با اندوه بیاد اور
عاشق پیری را که درجستجوی ان ها
همه جا رفت ونیافت
یکه وتنها زندگی کرد از یافتن انها نا امید شد
و ساکت ومغموم در کنج تنهائی ولی در اغوش خالق عشق غنود
اری مرا بیاد اور ..مرا بیاد اور
مردی که ارزوهایش را بگور برد