غمش در نهانخانه دل نشيند
به نازي كه ليلي به محمل نشيند
به دنبال محمل چنان زار گريم
كه از گريه ام ناقه در گل نشيند
خلد گر به پا خاري، آسان برآرم
چه سازم به خاري كه در دل نشيند؟
پي ناقه اش رفتم آهسته، ترسم
غباري به دامان محمل نشيند
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاست، مشكل نشيند
عجب نيست خندد اگر گل به سروي
كه در اين چمن پاي در گل نشيند
بنازم به بزم محبت كه آن جا
گدايي به شاهي مقابل نشيند
طبيب، از طلب در دو گيتي مياسا
كسي چون ميان دو منزل، نشيند؟