مینا
۱۵ مهر ۱۳۹۲
عاشقم
۱۶ مهر ۱۳۹۲

عرفان


بسیاری
از مردم در برابر این سوال که چرا به عرفان می اندیشید،؟
چرا در طلب عرفان هستید ؟

با این پاسخ های آنها مواجه می شوید:
می خواهم برسم.
می خواهم بشوم.
می خواهم به آرامش برسم.
می خواهم رها شوم.
می خواهم شکوفا شوم.
آنها نمی دانند که در عرفان

رسیدنی نیست،
شدنی نیست،
آرامش و رهایی و شکوفا شدنی نیست.
این گونه طلبها سکون است

و سر رودخانه خروشان شور، به شن سرد «خود» فرو رفتن.
در طریق معرفت،
هدفی نیست که بتوان به آن رسید،
مکانی نیست که در آن کون و شدنی در تصور باشد،
بستری نیست که در آن آرام گرفت
و قلّابی نیست تا از آن رها شد.
تا سایه ای است،

نشانگر آنست که نوری از «خود» عبور نمی کند.
عرفان جملگی راه است،

سنگلاخ است،
درد است،
اشک است و حزن،
بی قراری است و به خود پیچیدن،
سوختن است و دود شدن!
اما تنها زمانی سالک به هدف می رسد که دیگر خودی وجود ندارد!

« من» ای نیست تا اسیر تصورات و تعینات رسیدن و شدن و قرار و رستگاری باشد.
چقدر دردناک است که تو درد راه را به جان می خری،
اما می دانی آنگاه که به قله قاف می رسی،

دیگر تویی وجود ندارد و همه اوست.
این است سیر عشق در مسیر وحدت وجود!
در وجود خدا حل شدن ..خود خدا شدن نه تو خدا شوی ..!!!
نه .. در خدا مستحیل شدن ..فنا شدن
مثل یک رود که با هزاران سختی وجدال با سنگها  صخره ها
حتی با ابشار شدن وسقوط بالاخره به
دریا میرسد..ایا وقتی دیگر بدریا رسید ..اسوده شده است ؟ نه !!!
تا به دریا رسید ..دیگر رود نیست ..خود دریاست  از رود چیزی باقی نمی ماند
همه فقط دریاست .. دریا …دریا !!!!
مناظر زیبای اصلی پرویز13916 (43)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *